رسیدن

در مسیر رسیدن٬به مقصد تکامل

رسیدن

در مسیر رسیدن٬به مقصد تکامل

رسیدن

غذای زندگی با چاشنی تفکر٬چقدر خوشمزه و خوردنی میشود
کاش همه سرآشپز خوبی باشند و این چاشنی را با دوز بالا٬در زندگی شان استفاده کنند.

  • ۰
  • ۰

پدر،و دیگر هیچ



  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

آزادی کجاست؟



-سلام آقا.ببخشید!میخواستم برم آزادی.میدونید کجاست؟

فرد در حالی که شیشه ی مشروب در دست خالکوبی شده اش داشت،با حالت مستی شروع به دادن آدرس کرد.

-ببین داداش!این خیابون هرزگی رو میبینی؛همینو مستقیم برو تا برسی به میدون قانون،میدونو دور بزن برو تو خیابون بی و بند و باری،بعد بپیچ تو کوچه ی لجاجت،یه خونه ی بزرگه که رو دیوارش پر از عکس آدمای معروف و بازیگره و اکثرشونم میشناسی.بیشترشونم تو عکساشون یا سگ بغل کردن یا گربه؛بعضیاشون برهنه ان و متمدن،بعضیاشونم فاحشه ان و متفکر.

 میتونی هرکاری که دوست داری انجام بدی.هر لباسی میتونی اونجا بپوشی.هر حرفی که دوست داری میتونی اونجا بگی.هر کاری با هر شخص و جنسی که بخوای میتونی انجام بدی.هرچیزی رو ک بخوای میتونی بخوری.حتی میتونی به وجود خدا شک کنی و بهش توهین کنی.

تو یک جمله بهت بگم،اونجا فوق العاده س.

-ممنون بابت آدرستون،ولی من دارم از همینجایی که گفتید میام؛اونجا آزادی نبود،زندانی بود که میله هاش بوی تعفن هرزگی و بی بند و باری میداد.

دیوار هاش رنگ آزادی داشتن،ولی آجرهاش،از جنس زنجیر هایی بودن که انسان رو به اسارت و بند ابلیس میبرد.

هیچ وقت مزه ی آزادی رو تجربه نکردم،تنها چیزی که به خوردم دادن،رهایی از اصول و چارچوب هایی که بر پایه ی منطق و عقل ساخته شده بودن.

من گم شدم تو این شهر بزرگ.

تو این همه آدرس که بوی هرزگی میده،کسی نیست که آدرس آزادی رو بهم بده.

آزادی منهای اسارت های شیطانی.




  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

تحول...


از وقتی که چادر بر سر کرده ای خواستنی تر شده ای.خانوم تر شده ای اصلأ.

انگارتافته ی جدا بافته ای بودی در تار و پودِ دار خانواده ات.

از همان اول میدانستم٬ حیا و عفت در ذات و قلبت لانه کرده٬ولی در ظاهرت هنوز نه.انگار منتظر تلنگری بودی برای این تحول.تحولی که رقم خورد.

هیچ وقت فراموش نمیکنم خاطره ی اولین روز چادری شدنت را.

خودت برایم تعریف کردی.

همان روزی که دوستانت٬چادرت را پنهان کرده بودند تا اذیتت کنن.

 ولی دیگرظاهرت هم مانندذاتت٬عطر حیا و عفت گرفته.

حیا و عفتی که ضمیمه ی چادرت بودند.

چادری که ارثیه ی حضرت ماه است.

ارثیه ای که سیاهی اش٬ مثل تاریکی شب٬ ماه را در آغوش گرفته.ماهی که به چشمک های ستاره ها اعتنایی نمیکند.چون در انتظار خورشید٬نفس میکشد.

در شهر هم که قدم میزنی٬از سنگینی قدم هایت٬عرشه ی کشتی صیادان مروارید٬به لرزه در می آید.گویا دیگر امیدی به ربودن مروارید ندارند٬صدفی به رنگ تاریکی٬نگاهشان را کور کرده.

نگاهت را به زمین دوخته ای تا در برابر مادرت٬سر بلند باشی.

مادری که سرش بالا بود٬حتی زمانی که چادر٬بر روی سرش میسوخت.حتی زمانی که بین در و دیوار  و آتش... 

بگذریم...

میدانم سخت است٬ در این روزگار که هرزگی و بی بند و باری را ارزش میدانند و داشتن روابط نامشروع با جنس مخالف را روشن فکری٬بخواهی پای اعتقادات و آرمان هایت بمانی.اعتقادی که باعث  میشود تمام مسخره کردن ها و سختی ها  را تحمل کنی.ولی میدانم تو٬قرارت را با خوب کسی بسته ای‌.دلت قرص است از قرص بودن وعده هایش. 

میدانم گاهی اوقات گرمت میشود٬ولی انگار نسیمی بهاری از درون تو را آرام و سرد میکند.نسیمی که از باغ فردوس٬به درونت میوزد.

میدانم سخت است٬این که میخواهی ارزشمند باشی در این دنیای بی ارزش.نمیخواهی کالایی باشی برای مناقصه ای بی اعتبار.میخواهی اعتباری باشی برای این دنیای بی اعتبار.

نمیخواهی بوم نقاشی شوی در  نمایشگاه  عمومی هوس.تو خودت هستی.به زیبایی ذاتت.بوم نقاشی هم میشوی٬ولی نه برای عموم٬ در نمایشگاهی خصوصی٬آن هم با یک بازدیدکننده خاص.

نمیخواهی ابزاری باشی برای ارضای امیال مشتی هوس باز.تو انسانی٬فارغ از جنسیت و ابزاریت.

نمیگذاری کسی با این دیدگاه به تو نگاه کند.

روزی دری از درهای بهشت بودی٬ برای والدینت.

روزی هم بهشت٬قدمگاه پاهایت میشود.ارزشت را خوب میدانی٬پس هیچگاه زیبایی خودت  را به حراج فصلی نمیگذاری.

خوب میدانی که قرار است دامنت٬کلاس درسی باشد برای سربازان امام زمان«عج».پس حواست به پاکی کلاس درست هست.

کلاسی که مردان بزرگ خدا در آن  واحدهای عشق و معرفت را پاس میکنند و بالاترین مدرک را در معتبر ترین دانشگاه عالم٬کسب میکنند. 

سرت را درد نیاورم٬ فقط این را بدان :«اندکی صبر٬طلوع نزدیک است٬ساعت بصیرتت را کوک کن,حواست باشد خواب نمانی.نکند قرار عشقت قضا شود٬ که هیچ قضایی ارزش قرارت را ندارد.»

راستی٬چقدر دلم برایت تنگ شده٬«اشتباه خوب زندگی من».



  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

وعده ی موعود


-آماده ای؟وقت رفتنه.


برگرفته شده از: arrive.blog.ir

پیرمرد غلْتی خورد و به پهلوی چپ خوابید.


-با تو ام!بیدار شو!خواب کافی نیست؟


پیرمرد غُرغُر کنان از بستر کهنه ی خود بلند شد و گفت:

-چی شده؟چی میگی نصفه شبی؟


-یک عمرِ در مورد این لحظه بهت هشدار داده بودیم.ولی انگار تو حواست یه جای دیگه بوده!واست تازگی داره.


پیرمرد کمی جا خورد و حالت چهره اش تغییر کرد 


-اتفاق خاصی افتاده؟چی میگید شما؟هیچ وقت این حرفایی که میگید رو نشنیدم و دفعه ی اوله که شما رو میبینم.


-اتفاق خاصی نیست؛یعنی واسه اون کسایی که حواسشون به حساب کتابشون بوده،خاص نیست.ولی تو مثل اینکه زیادی حواست به بدهکاری هات نبوده.منم همیشه و همه جا حواسم بهت بوده.تو ولی انگار حواست پرت یه جاهای دیگه بوده که منو ندیدی.


پیرمرد آب دهانش را قورت داد و ترس وجودش را فرا گرفت.


-بلند شو که باید بریم.وقتش رسیده دیگه.هر چقدر بهت فرصت دادیم کافیه.اگه میخواستی تسویه حساب کنی،تابحال کرده بودی.


-کجا بریم؟بابا من حاضر نیستم.بذار کارامو انجام بدم،بعد.


-اون روزایی که سرگرم دخل و خرج خوشی ها و حواشی زندگیت بودی،باید کارهاتو راست و ریس میکردی،نه الآن که وقت رفتنه.اون موقع که غرق گناه و هواهای نفسانیت بودی،باید فکر این روز رو هم میکردی.

الآن دیگه وقت تجربه ی روایت هاییه که شنیدی.


-تو کی هستی؟


-من اون وعده ی موعودم؛زمان تعویض سکونتگاهته.


-ولی من...


جمله ی پیرمرد تمام نشده بود که صدای فریاد دختر پیرمرد بلند شد و گریه و زاری که خانه ی او را فرا گرفت.



  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰
 ایجاد روابط موثر یعنی بالا بردن کیفیت رابطه، امری مهم در زندگی شخصی و اجتماعی محسوب می شود. از طریق ادب و نزاکت و تواضع، مهربانی و توجه، صداقت، احساس تعهد و خوش قول بودن می توانیم پشتوانه عاطفی معتبری برای روابط خود ایجاد کنیم . از شش راه می توان کیفیت هر رابطه ای را اعتبار و تعالی بخشید. 


این شش طریق عبارتند از :

1- مهربانیهای ساده کوچک: تشکر و قدردانی و احوالپرسی و تحسین و نزاکت و ادب.

2- صداقت: به همین سادگی، کافی است انسان صادقی باشید.

3- تصریح و تشریح توقعات: یا مدیریت انتظارات.

4- وفاداری: فرض کنید همکار هستیم و داریم درباره سرپرست خود حرف می زنیم و من پشت سر او بد گویی می کنم. آیا این فکر برایتان پیش نخواهد امد که در غیاب شما نیز همین کار را خواهم کرد؟ کسانی که نسبت به غایبان وفادارند، به حاضران نیز وفادار خواهند بود.

5- تمامیت وجود: یعنی حس تعهد نسبت به اصول، انطباق اندیشه و گفتار، با قصد و عمل و توجه مدام به استحکام منش خویش و در نظر گرفتن همه جنبه های روابط خود.

6-صمیمانه پوزش بطلبید: هرگاه یکی از 5 مورد بالا را رعایت نکردید، بیاموزید به اشتباه خود اقرار و عذرخواهی کنید.



هفت عادت مردمان موثر / استیون ریچاردز کاوی 




  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

 

حتما وقتی تصمیم دارین به یک شهر ساحلی آروم سفر کنین، کل اینترنت رو دنبال تور پاتایا میگردین و با کلی سایت های مختلف و تورهای عجیب غریب با قیمتای جور واجور و تور لحظه آخری روبرو میشین  و حسابی کلافه میشین. حالا میخوام با معرفی سفر بابا از یک سردرگمی بزرگ نجاتتون بدم

سفربابا سایتی هست که آژانس های گردشگری معتبر تورهای خودشون رو توش ثبت میکنن و یک مرجع تور کامله، حالا اینکه شما دنبال تور آنتالیا باشین یا تور آذربایجان فرقی نمیکنه خیلی راحت میتونین با انتخاب کشور مقصدتون تورهای مورد نظرتون رو پیدا کنین و با جاذبه های گردشگری مقصدتون هم آشنا بشین.

  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

 

اگر اهل  سفر و سفر کردنین  و دلتون میخواد راجع به جاهای دیدنی دنیا و جاذبه های عجیب وغریب بیشتر بدونین، واستون یه پیشنهاد خوب دارم، من امروز وقتی داشتم دنبال یه تور گرجستان با قیمت مناسب میگشتم با دیاکوپرواز آشنا شدم که مطالب خیلی جالبی راجع به گرجستان  نوشته بودن، این مطلب ها خیلی به من تو انتخاب مکان هایی که دوست دارم در گرجستان ببینم کمک کرد

بعد از خوندن راجع به مردم و فرهنگ گرجی ها یه سری مطلب جذاب هم راجع به استانبول خوندم و حسابی وسوسه شدم که برای سفر بعد حتما تور استانبول رو انتخاب کنم. راستی اگه بخواین سفر ارزون تری داشته باشین  یا دنبال تور لحظه آخری هستین، دیاکوپرواز پیشنهادهای خوبی داره، توصیه میکنم حتما یه سر بزنین.


  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با زیبایی های کوچکش

کوچک همچون ستاره در مقیاس آسمان

ولی پر نور،در قلب سیاهی


دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با شنیدن صدایی

تالاپ تولوپ قلب مادرم...

هنوز نوید زندگی میدهد 

در این گرداب مرگ آفرین


دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با دیدن نقشی بر روی کاغذ

 نه به ظرافت و هنر شام آخر داوینچی

به وسعت و عمق قلب برادر کوچکم

که شهر را همچون جنگلی٬مملو از درخت خلق کرده بود

تا پدر پیرمان،زیر سایه ی درختان،اندکی آسوده کار کند


دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با قدم زدن بر روی خاک

وقتی که دانه های باران

عاشقانه بوسه میزنند بر گونه ی خاک

قدم میزنم و کیف میکنم

 از عطر ساده و عاشقانه این بوسه


دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با خیس شدنم،زیر بارش امید

از پس ابر تیره ی نا امیدی

هنوز هم ابرهای تیره،گول زننده اند

میبارند و عاشقی میکنند و عاشق میکنند


دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با طلوع عشق

از پس کوه عقل و منطق

هنوز هم کوه،پذیرای نور است

همچون معدنچی،میشکافد و میابد


دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با رویش صلح

از دل صخره ی سیاست

هنوز هم صخره،زادگاه رویش است

رویش جوانه هایی از جنس انقلاب


دنیا جای خوبی برای زندگی نبود

اگر نبود این ذره ذره های عشق و امید

آسمان شب،تاریک است

ولی ستاره هم هست

نور هم هست

کوچک،ولی پر نور

چند صباحی را با ستاره سر کنیم

طلوع میرسد

تاریکی در دامن خود

خورشید را به سوغات می آورد



  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

پسر شدم...

پسر شدم تا بفهمم

 گریه برایم زشت است

این شد که تنها رفیق تنهایی هایم

اتاقم شد و هندزفری و اشک هایی که احساسم را خیس میکرد

تا مبادا کسی ببیند و متهمم کند

که مگر دختر شدی؟


پسر شدم

تا یاد بگیرم، زمین خوردنم

دستی را به سمتم هواله نخواهد کرد

در عوض،نگاه هایی زوم میشوند رویم

تا بفهمم،دستی نیست تا بلندم کند

چشم هایی هستند که خوب، زمین خوردنم را نظاره میکنند

در دنیای پسرانه،تنها از خود میشود انتظار داشت؛فقط


پسر شدم 

تا خوب بفهمم،غرورم خط قرمزم است

مبادا خطی از عشق بر رویش بیفتد

عشقم را فدای خطوطم میکنم

خطوطی که قلبم را خط خطی کردند


پسر شدم

تا خوب یاد بگیرم،رفاقت؛حرف های زیبا و لوتی منش دوستانم نیست

رفاقت؛ شب بیداری های مادرم است

وقتی که تب میکردم ‌و میسوختم

درست وقتی که رفقایم،

مشغول خواب و استراحت بودن


پسر شدم تا به من بخندن

بخندن بهم ،وقتی که حرف از احساس زدم

هه!مگر پسر ها هم احساس دارند؟

احساسی که بخیه میخورد تا مبادا مورد تمسخر عده ای قرار گیرد


من پسرم

حق گریه کردن را از من نگیرید

گاهی نیاز است گریه کنم،

وگرنه بقض میشود و بر قلبم سنگینی میکند

من هم احساس دارم

حق عاشقی را از من سلب نکنید

من هم انسان هستم

انسان ها،

هم گریه میکنند

هم عاشق میشوند



پ ن:این نوشته صرفأ در مورد جنسیت پسره و جنبه ی شخصی نداره :)




  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

باغ آلبالو


زخم‌هایی تو زندگی هستن

که نمی‌شه نشونِ دکتر داد،

مثلِ زخمِ دقیقه‌ای که تو اون

آخرین بوسه از دهن افتاد.


من چخوف‌وار عاشقِ تو شدم،

-دخترِ بکرِ باغ‌ آلبالو!-

تا تفنگِ نمایشت باشم

با هزار بغضِ گوله توی گلو.


بغضِ سُربیمو قورت دادم تا

صحنه از خون تازه لیز نشه.

عشقمونو جوون، جووون کُشتم

تا تو پیری کم و مریض نشه.


غرقِ لبخندهای تو بودم،

مثل گنجشک تو حوضِ نقاشی.

اولین آدمِ زمین بودم

تا تو حوای بی‌هوو باشی.


نور صحنه تو رو نشون می‌داد

من تفنگی بودم تو تاریکی.

باغ آلبالو از تبر پر بود،

از هیولاهای پلاستیکی.


اون کسی که حواستو دزدید،

چُرت می‌زد برات تو وی.آی.پی.

من همه‌ش می‌نوشتمت حتا

با غلط‌های فاحشِ تایپی.


عطرتو از رو صحنه قیچی کرد

-زن جادویی نمایش من!-

حلقه ی ازدواج و حلقه ی دار

گاهی وقتا چقدر شکلِ همن.


مثل چایکوفسکی که قوهاشو

روی‌ دریاچه‌ی یخی رقصوند.

من تو دریاچه‌های اشک خودم

یه جزیره شدم که تنها موند.


آخرین صحنه‌ی نمایشمون

وقتی پایین کشیده شد پرده،

کفنِ سرخِ مخملی افتاد

رو تفنگی که خودکشی کرده.


زخم‌هایی تو زندگی هستن

که نمی‌شه نشون مردم داد.

مثلِ زخمِ تفنگِ کهنه‌ای که

بوی باروت به خاطرش نمیاد.


یغما گلرویی




  • بابا لنگ دراز