رسیدن

در مسیر رسیدن٬به مقصد تکامل

رسیدن

در مسیر رسیدن٬به مقصد تکامل

رسیدن

غذای زندگی با چاشنی تفکر٬چقدر خوشمزه و خوردنی میشود
کاش همه سرآشپز خوبی باشند و این چاشنی را با دوز بالا٬در زندگی شان استفاده کنند.

۲۳ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

حتما وقتی تصمیم دارین به یک شهر ساحلی آروم سفر کنین، کل اینترنت رو دنبال تور پاتایا میگردین و با کلی سایت های مختلف و تورهای عجیب غریب با قیمتای جور واجور و تور لحظه آخری روبرو میشین  و حسابی کلافه میشین. حالا میخوام با معرفی سفر بابا از یک سردرگمی بزرگ نجاتتون بدم

سفربابا سایتی هست که آژانس های گردشگری معتبر تورهای خودشون رو توش ثبت میکنن و یک مرجع تور کامله، حالا اینکه شما دنبال تور آنتالیا باشین یا تور آذربایجان فرقی نمیکنه خیلی راحت میتونین با انتخاب کشور مقصدتون تورهای مورد نظرتون رو پیدا کنین و با جاذبه های گردشگری مقصدتون هم آشنا بشین.

  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

 

اگر اهل  سفر و سفر کردنین  و دلتون میخواد راجع به جاهای دیدنی دنیا و جاذبه های عجیب وغریب بیشتر بدونین، واستون یه پیشنهاد خوب دارم، من امروز وقتی داشتم دنبال یه تور گرجستان با قیمت مناسب میگشتم با دیاکوپرواز آشنا شدم که مطالب خیلی جالبی راجع به گرجستان  نوشته بودن، این مطلب ها خیلی به من تو انتخاب مکان هایی که دوست دارم در گرجستان ببینم کمک کرد

بعد از خوندن راجع به مردم و فرهنگ گرجی ها یه سری مطلب جذاب هم راجع به استانبول خوندم و حسابی وسوسه شدم که برای سفر بعد حتما تور استانبول رو انتخاب کنم. راستی اگه بخواین سفر ارزون تری داشته باشین  یا دنبال تور لحظه آخری هستین، دیاکوپرواز پیشنهادهای خوبی داره، توصیه میکنم حتما یه سر بزنین.


  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با زیبایی های کوچکش

کوچک همچون ستاره در مقیاس آسمان

ولی پر نور،در قلب سیاهی


دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با شنیدن صدایی

تالاپ تولوپ قلب مادرم...

هنوز نوید زندگی میدهد 

در این گرداب مرگ آفرین


دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با دیدن نقشی بر روی کاغذ

 نه به ظرافت و هنر شام آخر داوینچی

به وسعت و عمق قلب برادر کوچکم

که شهر را همچون جنگلی٬مملو از درخت خلق کرده بود

تا پدر پیرمان،زیر سایه ی درختان،اندکی آسوده کار کند


دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با قدم زدن بر روی خاک

وقتی که دانه های باران

عاشقانه بوسه میزنند بر گونه ی خاک

قدم میزنم و کیف میکنم

 از عطر ساده و عاشقانه این بوسه


دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با خیس شدنم،زیر بارش امید

از پس ابر تیره ی نا امیدی

هنوز هم ابرهای تیره،گول زننده اند

میبارند و عاشقی میکنند و عاشق میکنند


دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با طلوع عشق

از پس کوه عقل و منطق

هنوز هم کوه،پذیرای نور است

همچون معدنچی،میشکافد و میابد


دنیا را تاب تحملم نیست

مگر با رویش صلح

از دل صخره ی سیاست

هنوز هم صخره،زادگاه رویش است

رویش جوانه هایی از جنس انقلاب


دنیا جای خوبی برای زندگی نبود

اگر نبود این ذره ذره های عشق و امید

آسمان شب،تاریک است

ولی ستاره هم هست

نور هم هست

کوچک،ولی پر نور

چند صباحی را با ستاره سر کنیم

طلوع میرسد

تاریکی در دامن خود

خورشید را به سوغات می آورد



  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

پسر شدم...

پسر شدم تا بفهمم

 گریه برایم زشت است

این شد که تنها رفیق تنهایی هایم

اتاقم شد و هندزفری و اشک هایی که احساسم را خیس میکرد

تا مبادا کسی ببیند و متهمم کند

که مگر دختر شدی؟


پسر شدم

تا یاد بگیرم، زمین خوردنم

دستی را به سمتم هواله نخواهد کرد

در عوض،نگاه هایی زوم میشوند رویم

تا بفهمم،دستی نیست تا بلندم کند

چشم هایی هستند که خوب، زمین خوردنم را نظاره میکنند

در دنیای پسرانه،تنها از خود میشود انتظار داشت؛فقط


پسر شدم 

تا خوب بفهمم،غرورم خط قرمزم است

مبادا خطی از عشق بر رویش بیفتد

عشقم را فدای خطوطم میکنم

خطوطی که قلبم را خط خطی کردند


پسر شدم

تا خوب یاد بگیرم،رفاقت؛حرف های زیبا و لوتی منش دوستانم نیست

رفاقت؛ شب بیداری های مادرم است

وقتی که تب میکردم ‌و میسوختم

درست وقتی که رفقایم،

مشغول خواب و استراحت بودن


پسر شدم تا به من بخندن

بخندن بهم ،وقتی که حرف از احساس زدم

هه!مگر پسر ها هم احساس دارند؟

احساسی که بخیه میخورد تا مبادا مورد تمسخر عده ای قرار گیرد


من پسرم

حق گریه کردن را از من نگیرید

گاهی نیاز است گریه کنم،

وگرنه بقض میشود و بر قلبم سنگینی میکند

من هم احساس دارم

حق عاشقی را از من سلب نکنید

من هم انسان هستم

انسان ها،

هم گریه میکنند

هم عاشق میشوند



پ ن:این نوشته صرفأ در مورد جنسیت پسره و جنبه ی شخصی نداره :)




  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

باغ آلبالو


زخم‌هایی تو زندگی هستن

که نمی‌شه نشونِ دکتر داد،

مثلِ زخمِ دقیقه‌ای که تو اون

آخرین بوسه از دهن افتاد.


من چخوف‌وار عاشقِ تو شدم،

-دخترِ بکرِ باغ‌ آلبالو!-

تا تفنگِ نمایشت باشم

با هزار بغضِ گوله توی گلو.


بغضِ سُربیمو قورت دادم تا

صحنه از خون تازه لیز نشه.

عشقمونو جوون، جووون کُشتم

تا تو پیری کم و مریض نشه.


غرقِ لبخندهای تو بودم،

مثل گنجشک تو حوضِ نقاشی.

اولین آدمِ زمین بودم

تا تو حوای بی‌هوو باشی.


نور صحنه تو رو نشون می‌داد

من تفنگی بودم تو تاریکی.

باغ آلبالو از تبر پر بود،

از هیولاهای پلاستیکی.


اون کسی که حواستو دزدید،

چُرت می‌زد برات تو وی.آی.پی.

من همه‌ش می‌نوشتمت حتا

با غلط‌های فاحشِ تایپی.


عطرتو از رو صحنه قیچی کرد

-زن جادویی نمایش من!-

حلقه ی ازدواج و حلقه ی دار

گاهی وقتا چقدر شکلِ همن.


مثل چایکوفسکی که قوهاشو

روی‌ دریاچه‌ی یخی رقصوند.

من تو دریاچه‌های اشک خودم

یه جزیره شدم که تنها موند.


آخرین صحنه‌ی نمایشمون

وقتی پایین کشیده شد پرده،

کفنِ سرخِ مخملی افتاد

رو تفنگی که خودکشی کرده.


زخم‌هایی تو زندگی هستن

که نمی‌شه نشون مردم داد.

مثلِ زخمِ تفنگِ کهنه‌ای که

بوی باروت به خاطرش نمیاد.


یغما گلرویی




  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

این برایم کافی نیست

این که هر روز صبح

با خمیازه ای ناشی از فکرهای شبانه

از خواب رویاهایم بیدار شوم

گردنم را کج کنم و دستانم را باز

که کمی کم شود از مچالگی بدنم

نه؛این کافی نیست


این برایم کافی نیست

این که هر روز،مثل هر روزم شده

بدون هیچ اتفاق خاصی

فیلمی شده ام،کسل کننده

از آن فیلم هایی که،

به نصفش نرسیدی،یا خوابت میگیرد

یا کانال را عوض میکنی

فیلمم سکانس ویژه میخواد

باید این اتفاق لعنتی رو بندازمش


من نیامده ام که این زندگی ام شود

آماده ام که برسم

برسم به آن حدی که حد ندارد

خاصیت انسان بودن همین است

میرود که برسد

به کمال

به ابدیت روحی

به آرامش درونی

به خدا

از من تا خدا که فاصله ای نیست

خودش گفته،نزدیکتر از،

رگ کردن

چند سال است که در این مسیر،نفس میزنیم؟!




  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

خیلی وقته ک تو دنیای مجازی و یا حتی،تو دنیای حقیقی،یه سری افراد پیدا شدن که ادعای روشن فکری و متمدن بودن و باکلاس بودن میکنند.

این دوستان جان،بی دلیل که چنین ادعایی نمیکنن،طبیعتأ یک سری رفتار ها و عقایدی،باعث شده که به چنین مرحله ای از کمال و شعور برسند که لایق القاب روشن فکر و متمدن و باکلاس شدن.

یکی از آپشن هایی که این دوستان دارن،گذاشتن پیپ،گذاشتن دهان«به صورت کج ترجیحأ»و گذاشتن سبیل به سبک نیچه خان است :) از فعالیت های انقلابی این دوستان،میشه به  کپی پیست کردن سخنان کوروش بزرگ«که روح خود کوروش هم کف میکنه از چنین سخنانی» و گفته های نیچه و صادق هدایت و.. اشاره نمود.

 خب،من به شخصه یه خورده،فقط یه خورده تفاوت عقیده و سلیقه دارم با این افراد.

اگه تو این جامعه،سگ بغل گرفتن و بوسیدنش،نماد متمدن بودنه،و بچه دار شدن،باعث بهم خوردن فرم بدن و بیرون اومدن از فرم باربی گون :) باشه«البته این مخصوص خانم های محترمه طبیعتأ»٬من ترجیح میدم دخترمو«ان شاءالله»بغل بگیرم و ببوسم،عقب مونده و متحجر هم باشم.

اگه بین این افراد،توهین به عقاید و مذاهب و ادیان،نماد روشن فکریه،من ترجیح میدم به عقاید منطقی و سلایق متفاوت افراد،احترام بذارم، و احمق و خاموش فکر هم باشم.

اگه در بین این دوستان،روابط نامشروع با نامحرم و خیانت و رفتن به پارتی های مختلط شبونه،نماد باکلاس بودن و بروز بودنه،من ترجیح میدم پایبند به اصول خاصی باشم و مسجد و هیئت برم،بی کلاس و عقب مونده و از دنیا جا مونده هم باشم.

اگه بعضی از مردها،واسشون مهم نیست،همسرشون،با لباس زننده و زشت،بیاد بیرون و یه مشت آدم نمای هوس باز،از زیبایی همسرشون،ارضای جنسی بشه تا مبادا به آزادی زنشون،بر بخوره،من ترجیح میدم همسرم«ان شاءالله»رو طوری انتخاب کنم که آزادی رو در بی بند و باری و تجدد،نبینه.زیبایی رو در سادگی و حیاء خودش،در برابر افراد نامحرم ببینه.

همسرم اینو میدونه که،زیبایی او،فقط به من تعلق داره و بس،چون دنیای من،به او تعلق و داره و بس.

جالبه که این دوستان عزیز،دم از کوروش و تمدن پارسی هم میزنند،احتمالا فقط حرف میزنن و فرصت نکردن یه سری یه کنده کاری ها و نقش های روی تخته جمشید بندازن،تا ببینن،حتی زمان کوروش بزرگ هم زنان حجاب داشتن«جالبه که طبقه ی مرفه و ثروتمند،حجاب کاملتری داشتند».

مطمئن هستم حتی همسر کوروش هم راضی به پوشیدن ساپورت و مانتو ی بدون دکمه نمیشه :)

دختر خانم هایی به پوشیدن چنین لباس هایی افتخار میکنند و اونو نماد زیبایی و کلاسشون میدونن،بهتره یه تحقیق کوچولو در مورد تاریخچه ی ساپورت در غرب کنن تا بفهمن پوشیدن چنین لباسی در غرب،نماد چه افرادی است.

پس من در این جهان مدرن و تفکر گرای دوستان،ترجیح میدم عقب مونده و احمق باشم.

خیلی هم راضی هستم :)




  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

سپور

یه‌ سپور رو چمنای‌ پارک‌ شهر خوابیده‌

کی‌ می‌دونه‌ توی‌ این‌ لحظه‌ چه‌ خوابی‌ دیده‌


خواب‌ِ یه‌ دمپایی‌ِ پلاستیکی‌ واسه‌ زنش‌

با یه‌ دست‌ پیرهن‌ِ گُلدار که‌ بپوشونه‌ تنش‌


خواب‌ِ یه‌ خونه‌ی‌ نُقلی‌ بدون‌ِ صابخونه‌

با یه‌ حوض‌ِ کاشی‌ که‌ یه‌ ماهی‌ توش‌ مهمونه‌


واسه‌ بچه‌ش‌ خواب‌ِ آبنبات‌ِ چوبی‌ دیده‌

آخ‌ که‌ این‌ سپور عجب‌ خوابای‌ خوبی‌ دیده‌


کاش‌ که‌ هیچ‌ وقت‌ دیگه‌ از خوابای‌ شیرین‌ نَپره‌

وقتی‌ دستاش‌ خالیه‌ بهتره‌ خوابش‌ بِبَره‌


اگه‌ بیدار شه‌ دیگه‌ نه‌ دمپایی‌، نه‌ آبنبات‌

نه‌ یه‌ پیرهن، نه‌ یه‌ خونه، نه‌ یه‌ حوض‌ توی‌ حیاط‌


وقتی‌ بیدار شه‌ بازم‌ می‌بینه‌ دنیا لاله‌

تنها همصحبت‌ِ اون‌ یه‌ کیسه‌ی‌ آشغاله‌


دوباره‌ صدای‌ صابخونه‌ می‌پیچه‌ تو سَرش‌

حرفای‌ زنش‌ یادش‌ میاد، با تنها پسرش‌


پسری‌ که‌ دوست‌ نداره‌ مث‌ِ اون‌ سپور بشه

با زنی‌ که‌ چپ و راست‌ می‌گه‌ الهی‌ کور بشه‌


کاش‌ که‌ هیچ‌ وقت‌ دیگه‌ از خوابای‌ شیرین‌ نَپره

هَر کی‌ دستاش‌ خالیه‌ بهتره‌ خوابش‌ بِبَره.


یغما گلرویی




  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

امروز،بیستمین طلوع،از پانزدهمین یخبندان عمرم.


در حال حاضر که این متن ها به دست شما میرسه،از من و دنیای من،فقط همین سنگ نوشته ها باقی مونده، و شاید هم چند تیکه استخوان که تحت شرایط عجیبی،پودر نشده و نپوکیده.

امیدوارم طوری این خط های کج و معوج رو با هم ترکیب کنم و کنار هم بچینم،که شما روزی بتونید بفهمید و ترجمه شون کنید.

راستش این سنگی هم که واسه نوشتن پیدا کردم،خیلی اذیتم میکنه و باید به فکر یک سنگ نوک تیز تر باشم.

برای امروز همین کافیه که برای اولین بار بعد پونزده یخبندانی که گذروندم،این فکر به سرم زد که یه چیزایی رو،روی این دیواره ی سنگی بنویسم.

الآن هم طبق معمول زمان خستگیم،دهنم بدون هیچ اراده ای،باز ‌شد و بعد چند لحظه هم بسته.

وقت استراحته

تا سنگ نوشته ی بعد  :)



  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

انسان های حساس

به تو چه؟-مگه فضول کار مردمی؟-ولش کن بابا-بیخیالش اصن-تو چرا خودتو ناراحت میکنی؟


در گوشه و کنار این کره ی تقریبأ خاکی،و شاید در اطرافمون٬یه سری افراد هستن که نمیتونن به آسونی از کنار هر اتفاقی بگذرن.

این افراد اگه ببینن کسی پست غمگین و ناراحت کننده ای از زندگیش گذاشته،به سرعت با او احساس همدردی میکنن و تا چند وقت هم ناراحت و دپرس میشن.

اگه کسی در برابر این افراد زمین بخوره،هر هر و کر کر نمیخندن و مسخره نمیکنن؛با ناراحتی میرن جلو و میگن:حالتون خوبه؟جاییتون چیزیش نشده؟

این افراد نه فضول هستن و نه دیوانه.فقط نمیتونن نسبت به اتفاقات اطرافشون،بی تفاوت باشن.

این افراد خودشونو درگیر و ناراحت اتفاقاتی میکنن که در نگاه اول هیچ ربطی بهشون نداره،ولی احساس و انسانیتشون بهشون اجازه نمیده که به آسونی از کنار این اتفاقات بگذرن.

اگه تو زندگیتون از این افراد هستن،به شدت هواشونو داشته باشید و دوستیتونو باهاشون محکم کنید :)دارن منقرض میشن کم کم :)



  • بابا لنگ دراز