رسیدن

در مسیر رسیدن٬به مقصد تکامل

رسیدن

در مسیر رسیدن٬به مقصد تکامل

رسیدن

غذای زندگی با چاشنی تفکر٬چقدر خوشمزه و خوردنی میشود
کاش همه سرآشپز خوبی باشند و این چاشنی را با دوز بالا٬در زندگی شان استفاده کنند.

صدر اعظم پیشین آلمان پس از طی کردن یک دوره بیماری در سن ۸۷ سالگی درگذشت.

  • بابا لنگ دراز

مجید آقابابایى مدیر کل امور مرزى وزارت کشور درباره ادعاى عربستان مبنى بر دستگیرى ٣ نظامى ایرانى اظهار داشت: این موضوع مربوط به همان دو قایق ماهیگیرى است.

  • بابا لنگ دراز

معاون نظارتی بانک مرکزی گفت: موسسه ثامن در مسیر پیوستن به موسسات مجاز است و سپرده گذاران نگران نباشند.

  • بابا لنگ دراز

خرید بک لینک دائمی

خرید بک لینک دائمی ,خرید بک لینک دائمی,خرید بک لینک ارزان,فروش بک لینک ارزان,خرید بک لینک 5,فروش بک لینک 5,فروش بک لینک رنک 5,خرید بک لینک رنک 5,خرید بک لینک انبوه,فروش بک لینک انبوه,خرید بک لینک گوگل,فروش بک لینک گوگل,خرید بک لینک خارجی,فروش بک لینک خارجی,خرید بک لینک گروهی,خرید بک لینک قوی,خرید بک لینک رایگان,خرید بک لینک معتبر
  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

هر زمان صحبت از طراحی های اداری می شود ، همه به یاد رنگهای قهوه ای ، کرم و مشکی می افتند با همان مبلمان های منضبط و حال و هوای خشک. اغلب طراحان داخلی اینگونه فضاها نیز ، در تلاشند از این معیار دور نشوند و در طول طراحی آن را حفظ می نمایند.طراحی چهارچوب دارد، اما خلاقیت در آن سقفی ندارد. دست و پای خود را در طراحی نبندید.ذهن خود را رها کنید.خودتان را در فضایی که می خواهید طراحی کنید قرار دهید. نیازهای شما چیست ؟چگونه عملکرد بهتری درآن فضا خواهید داشت؟چه رنگی به شما پویش بالاتری میدهد؟فعالیت های شما در چه بستر حرکتی روان تر خواهد بود؟ کمی ساختار شکنی بد نیست،البته فراموش نکنید این پرواز دادن ذهن ، شما را از کاربری اصلی فضا دور نسازد. ذهن معمارانه خود را تربیت کنید در حیطه ایی که شما برایش تعریف می کنید قدم بزند و خلق کند. برای درک بهتر این مطلب تصاویر قبل و بعد از طراحی یک فضای اداری را مشاهده نمایید تا دریابید چگونه خلاقیت در استفاده از رنگ سبز و بافت چوب، یک فضای قدیمی و سرد را به دفتر کار گرم و دلپذیری بدل نموده

ادامه مقاله دکوراسیون داخلی فضاهای اداری را اینجا بخوانید

درباره نویسنده: شرکت فنی و مهندسی آتیه طراحان تاسیس 1387، در زمینه طراحی و اجرای سازه های معماری، دکوراسیون داخلی، طراحی و اجرای انواع نما، سقف کاذب. سازه های نمایشگاهی و همچنین اجرای تخصصی محصولات ساخت و ساز خشک(کناف) فعالیت دارد. شرکت با تیم طراحی با تجربه و گروه اجرایی متخصص و کار آزموده، همواره در تلاش است، طراحی های خلاقانه و زیبا را همراه با دقیق ترین برآوردها و محاسبات اجرایی هماهنگ نموده و در نهایت اثری را با بالاترین کیفیت ساختاری و بصری به نمایش درآورد. شعار آتیه طراحان همواره صداقت و اعتماد متقابل بوده و میباشد.

آدرس سایت: atidecor.com

  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

«شاید دنیای زیر آب، دنیای بهتری باشد»

اگر زندگی

با تمام نامِ بزرگ اش

این چیزی بود که من دیدم

من داوطلبانه ، دنیایم را عوض خواهم کرد.

اصلا کسی چه می داند

شاید دنیای زیر آب



دنیای بهتری است...

دنیایی که بزرگترین بُحران اش

بــــحرانِ روشــــن کــــردنِ سیـــــگارم باشد.



شل سیلور استاین




  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰

 دیو:

من قلب خوش نیتی دارم

ولی یک هیولایم

دلبر:

مردهایی هستند، که بسیار بیشتر از تو هیولایند

اگرچه خیلی خوب آن را پنهان می دارند

دیو:

، گذشته از اینکه مخوف هستم

تیز هوش نیز نیستم

دلبر:

آنقدر تیز هستی که این را اعتراف کنی




Beauty and the Beast 1946 / ژان کوکتو




  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰


امروز بیست و نهمین طلوع

از پانزدهمین یخ بندان عمرم


توی این سه روز به خوبی استراحت کردم و تونستم توان سابقم رو بدست بیارم.البته اون پوست«لیتوماراسوس»هم بی تأثیر نبود.


قرار بود یکی از مهم ترین اتفاقات مهم زندگیم رو واستون توضیح بدم.

راستش قبل بیمار شدنم و طوفان سرما،مثل همیشه واسه آب خوردن به رودخانه ی وسط جنگل رفتم.رودخانه ای که عمق نسبتأ زیادی داره و توش پر از ماهی های گوشت خوار و «ترینوکودیل» و موجودات عجیب غریب دیگه س.

از غار تا خود وسط جنگل،مرگ مثل سایه دنبالم بود.درختان جنگل، بلند و پرشاخه هستند و احتمال پرش هر نوع موجود درنده ای از روشون وجود داره.از طرفی روی زمین هم تا دلتون بخواد بوته های پر از برگ و شاخه هست که میتونه محل کمین حیوانات وحشی دیگه ای باشه.

خلاصه،حواسم به همه جا بود تا زنده برم و برگردم.وقتی به رودخانه رسیدم،طبق معمول سطحش یخ زده بود و با تیکه سنگی،حفره ای رو بوجود آوردم تا بتونم آب بخورم.مشغول کلنجار رفتن با ماهی های گوشت خوار واسه خوردن آب بودم که صدای شکسته شدن تیکه های یخ سطح زمین،در پشت سرم،ترس رو به وجودم انداخت.

به آرومی دستم رو بردم رو نیزه ای که تازه با چوب و سنگ نوک تیز درست کرده بودم؛آب دهنم رو قورت دادم و خودم ر‌و واسه مبارزه با «تاپانوریس» یا «کوتاناتیس» آماده کردم.خیلی آهسته گردنم رو برگردوندم؛نگاهم چیزی رو دید که به شدت منو یاد گذشته ی خودم مینداخت.


راستش دوباره باید برم همونجا،شاید دوباره دیدمش.قول میدم ادامه ش رو به زودی واستون بنویسم؛چون دفعه ی پیش هم تو همین زمان رفته بودم،اگه الآن نرم،شاید نتونم دوباره ببینمش‌.

تا بعد...

پ ن:خواهشأ فحش ندید و نفرین نکنید :)

-راستی!به نظرتون چه اتفاقی میفته؟البته تا حدودی مشخصه :)

-خواهشأ اگه روند داستان ضایع س بگید تا ادامه ش ندم یا تغییرش بدم.نظراتتون خوشحال میکنه منو،هرچی ک باشه.



اینم توضیح درمورد موجودات این قسمت:

-تاپانوریس: چهار تا پنج متر ارتفاعشه.موجودی دو پا که فیزیک بدنیش شبیه کانگورو و دوتا شاخ داره و چشم های ریزی داره و روی دم بلندش هم،تیغ تیغیه.دو تا دندون نیشی بلند داره که از دهنش بیرون زده.رنگش هم قهوه ای سوخته با خط خطی های کم رنگ سیاه

-کوتاناتیس:اندازه ش تو مایه های فیله.چهاردست و پا راه میره و فیزیکش شبیه کرگدنه تقریبأ؛گوشای بلندی داره که تا شدن.چشم هاش بزرگن و سریع پلک میزنه.دمش شبیه گرزه و وسیله ی تهاجمشه.پوستش پر از  تیغ های ریزه که نمیشه بهشون دست زد.رنگش هم خاکستریه.

-ترینوکودیل:اجداد کر‌وکودیل های خودمونن،فقط بزرگتر و خشن تر :)



  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰


بعضیا ذاتشون این شکلیه ها،فقط ما نمیتونیم با چشم بدن ببینیم



  • بابا لنگ دراز
  • ۰
  • ۰


سی امین طلوع 

از پانزدهمین یخبندان عمرم



امروز،روز خیلی خوبی بود،اینکه چرا رو در ادامه واستون توضیح میدم.بذارید اول از همه اون اتفاق مهم رو بگم تا برسیم به امروز.


اونروز بعد از پنج دوره یخبندان،نگاهم به چیزی افتاد که باعث شد اشک تو چشمام جمع بشه.

اون شبیه خواهر و مادرم بود،ولی نه خواهرم بود، و نه مادرم.چیزی که پاهای منو به زمین میخ کوب کرده بود،وجود فرد یا شایدم افرادی شبیه خودم و خانواده ام توی این سرزمین یخ زده بود.

فقط به اندازه ی چهار بار پلک زدن، چشم تو چشم شدیم و بعدش به سرعت و با حالت وحشت زده ای،اونجا رو ترک کرد.منم سعی کردم دنبالش برم،ولی فایده ای نداشت.خیلی زود تونست خودشو از نگاهم دور کنه‌.

ولی میدونستم که اونم مثل من، از دیدن چیزی شبیه خودش،متعجب شده و دوباره به اینجا برمیگرده.از نگاهش میشد فهمید که چه چیز عجیبی رو دیده.

دیروز که رفتم نزدیک رودخانه،خیلی منتظر بودم تا بیاد و ببینمش.ولی انگار زودتر از من اونجا بوده و رفته.میخواستم برگردم که روی زمین،یه سری نقاشی ها رو دیدم که انگار میخواست آدرس مکان خاصی رو نشون بده.

یه درخت فوق العاده بزرگ که بین درخت های کوچیک،به آسونی قابل تشخیص بود.

کل دیروز رو مشغول جستجو واسه پیدا کردن اون درخت بودم.

نیمه های شب بود که داشتم نا امید برمیگشتم به سمت غار؛یک موجود خیلی بزرگ نورانی که داشت تو هوا پرواز میکرد،توجه منو به خودش جلب کرد.خیلی دوست داشتم بدونم این موجود پرنده کجا زندگی میکنه و بقیه شون کجا هستن؛آخه اولین بار بود که چنین چیزی رو میدیدم.

نزدیکی های طلوع بود که رسیدم به مقصد.رفت و رفت تا رسید به حفره ای بزرگ بر روی زمین.اون موجودات زیر زمین زندگی میکردند.

آماده ی برگشتن میشدم که عظمت خورشید،سایه ای شد در برابرمن و طلوعی شد از پشت درختی بزرگ.

درسته،من دقیقأ جلوی اون درخت بزرگ قرار داشتم و متوجه نشده بودم.

اولین چیزی که توجه منو به خودش جلب کرد،حفره ی بزرگ تنه ی درخت بود.اندازه ی دهانه ی غار خودم بود.گویا محل زندگی اون دختر همینجا بود.رفتم تا داخل تنه را نگاه کنم.

خیلی آهسته وارد تنه شدم و بار دیگه،متعجب.اون دختر،برادر کوچکترش رو در آغوش گرفته بود و در خواب عمیقی به سر میبرد.

بعد از دیدن این صحنه،چند لحظه تو فکر فرو رفتم.

.

.

.

.

درسته،این شروع فصل جدید زندگی من؛ و یا حتی بشَره.


پ ن:این فصل تموم شد :)

-حالا واسه اینکه پرستیژمون و کلاسمون حفظ بشه :) یه چند روز فاصله میفته تا شروع فصل بعد :)

-شک نکنید اتفاقات جالبی تو راهه

باز هم اگه انتقاد یا پیشنهادی بود با کمال میل در خدمتم :)



  • بابا لنگ دراز