
یه سپور رو چمنای پارک شهر خوابیده
کی میدونه توی این لحظه چه خوابی دیده
خوابِ یه دمپاییِ پلاستیکی واسه زنش
با یه دست پیرهنِ گُلدار که بپوشونه تنش
خوابِ یه خونهی نُقلی بدونِ صابخونه
با یه حوضِ کاشی که یه ماهی توش مهمونه
واسه بچهش خوابِ آبنباتِ چوبی دیده
آخ که این سپور عجب خوابای خوبی دیده
کاش که هیچ وقت دیگه از خوابای شیرین نَپره
وقتی دستاش خالیه بهتره خوابش بِبَره
اگه بیدار شه دیگه نه دمپایی، نه آبنبات
نه یه پیرهن، نه یه خونه، نه یه حوض توی حیاط
وقتی بیدار شه بازم میبینه دنیا لاله
تنها همصحبتِ اون یه کیسهی آشغاله
دوباره صدای صابخونه میپیچه تو سَرش
حرفای زنش یادش میاد، با تنها پسرش
پسری که دوست نداره مثِ اون سپور بشه
با زنی که چپ و راست میگه الهی کور بشه
کاش که هیچ وقت دیگه از خوابای شیرین نَپره
هَر کی دستاش خالیه بهتره خوابش بِبَره.
یغما گلرویی
- ۹۵/۰۸/۱۴