دنیا را تاب تحملم نیست
مگر با زیبایی های کوچکش
کوچک همچون ستاره در مقیاس آسمان
ولی پر نور،در قلب سیاهی
دنیا را تاب تحملم نیست
مگر با شنیدن صدایی
تالاپ تولوپ قلب مادرم...
هنوز نوید زندگی میدهد
در این گرداب مرگ آفرین
دنیا را تاب تحملم نیست
مگر با دیدن نقشی بر روی کاغذ
نه به ظرافت و هنر شام آخر داوینچی
به وسعت و عمق قلب برادر کوچکم
که شهر را همچون جنگلی٬مملو از درخت خلق کرده بود
تا پدر پیرمان،زیر سایه ی درختان،اندکی آسوده کار کند
دنیا را تاب تحملم نیست
مگر با قدم زدن بر روی خاک
وقتی که دانه های باران
عاشقانه بوسه میزنند بر گونه ی خاک
قدم میزنم و کیف میکنم
از عطر ساده و عاشقانه این بوسه
دنیا را تاب تحملم نیست
مگر با خیس شدنم،زیر بارش امید
از پس ابر تیره ی نا امیدی
هنوز هم ابرهای تیره،گول زننده اند
میبارند و عاشقی میکنند و عاشق میکنند
دنیا را تاب تحملم نیست
مگر با طلوع عشق
از پس کوه عقل و منطق
هنوز هم کوه،پذیرای نور است
همچون معدنچی،میشکافد و میابد
دنیا را تاب تحملم نیست
مگر با رویش صلح
از دل صخره ی سیاست
هنوز هم صخره،زادگاه رویش است
رویش جوانه هایی از جنس انقلاب
دنیا جای خوبی برای زندگی نبود
اگر نبود این ذره ذره های عشق و امید
آسمان شب،تاریک است
ولی ستاره هم هست
نور هم هست
کوچک،ولی پر نور
چند صباحی را با ستاره سر کنیم
طلوع میرسد
تاریکی در دامن خود
خورشید را به سوغات می آورد
- ۹۵/۰۸/۱۴