-سلام آقا.ببخشید!میخواستم برم آزادی.میدونید کجاست؟
فرد در حالی که شیشه ی مشروب در دست خالکوبی شده اش داشت،با حالت مستی شروع به دادن آدرس کرد.
-ببین داداش!این خیابون هرزگی رو میبینی؛همینو مستقیم برو تا برسی به میدون قانون،میدونو دور بزن برو تو خیابون بی و بند و باری،بعد بپیچ تو کوچه ی لجاجت،یه خونه ی بزرگه که رو دیوارش پر از عکس آدمای معروف و بازیگره و اکثرشونم میشناسی.بیشترشونم تو عکساشون یا سگ بغل کردن یا گربه؛بعضیاشون برهنه ان و متمدن،بعضیاشونم فاحشه ان و متفکر.
میتونی هرکاری که دوست داری انجام بدی.هر لباسی میتونی اونجا بپوشی.هر حرفی که دوست داری میتونی اونجا بگی.هر کاری با هر شخص و جنسی که بخوای میتونی انجام بدی.هرچیزی رو ک بخوای میتونی بخوری.حتی میتونی به وجود خدا شک کنی و بهش توهین کنی.
تو یک جمله بهت بگم،اونجا فوق العاده س.
-ممنون بابت آدرستون،ولی من دارم از همینجایی که گفتید میام؛اونجا آزادی نبود،زندانی بود که میله هاش بوی تعفن هرزگی و بی بند و باری میداد.
دیوار هاش رنگ آزادی داشتن،ولی آجرهاش،از جنس زنجیر هایی بودن که انسان رو به اسارت و بند ابلیس میبرد.
هیچ وقت مزه ی آزادی رو تجربه نکردم،تنها چیزی که به خوردم دادن،رهایی از اصول و چارچوب هایی که بر پایه ی منطق و عقل ساخته شده بودن.
من گم شدم تو این شهر بزرگ.
تو این همه آدرس که بوی هرزگی میده،کسی نیست که آدرس آزادی رو بهم بده.
آزادی منهای اسارت های شیطانی.
- ۹۵/۰۸/۱۹