پسر شدم تا بفهمم
گریه برایم زشت است
این شد که تنها رفیق تنهایی هایم
اتاقم شد و هندزفری و اشک هایی که احساسم را خیس میکرد
تا مبادا کسی ببیند و متهمم کند
که مگر دختر شدی؟
پسر شدم
تا یاد بگیرم، زمین خوردنم
دستی را به سمتم هواله نخواهد کرد
در عوض،نگاه هایی زوم میشوند رویم
تا بفهمم،دستی نیست تا بلندم کند
چشم هایی هستند که خوب، زمین خوردنم را نظاره میکنند
در دنیای پسرانه،تنها از خود میشود انتظار داشت؛فقط
پسر شدم
تا خوب بفهمم،غرورم خط قرمزم است
مبادا خطی از عشق بر رویش بیفتد
عشقم را فدای خطوطم میکنم
خطوطی که قلبم را خط خطی کردند
پسر شدم
تا خوب یاد بگیرم،رفاقت؛حرف های زیبا و لوتی منش دوستانم نیست
رفاقت؛ شب بیداری های مادرم است
وقتی که تب میکردم و میسوختم
درست وقتی که رفقایم،
مشغول خواب و استراحت بودن
پسر شدم تا به من بخندن
بخندن بهم ،وقتی که حرف از احساس زدم
هه!مگر پسر ها هم احساس دارند؟
احساسی که بخیه میخورد تا مبادا مورد تمسخر عده ای قرار گیرد
من پسرم
حق گریه کردن را از من نگیرید
گاهی نیاز است گریه کنم،
وگرنه بقض میشود و بر قلبم سنگینی میکند
من هم احساس دارم
حق عاشقی را از من سلب نکنید
من هم انسان هستم
انسان ها،
هم گریه میکنند
هم عاشق میشوند
پ ن:این نوشته صرفأ در مورد جنسیت پسره و جنبه ی شخصی نداره :)